چـشـم خـواب آلـود او را در خـم ابــرو بــبـیـنتـیزی شـمـشـیر بـنـگـر، غـفـلـت آهو بـبـیندر کـف دسـت سـلـیمـان گـر نـدیـدی مـور راچـشم بـگشا خال را بـر…
چـشـم خـواب آلـود او را در خـم ابــرو بــبـیـن | تـیزی شـمـشـیر بـنـگـر، غـفـلـت آهو بـبـین |
در کـف دسـت سـلـیمـان گـر نـدیـدی مـور را | چـشم بـگشا خال را بـر صفحه آن رو بـبـین |
پـیچ و تـاب دلـربـایی نیسـت مخـصـوص کـمر | صاف کن آیینه را این شـیوه در هر مو بـبـین |
زلفـش از هر حـلقـه دارد چـشـم بـر راه دلی | در بــه دسـت آوردن دل اهـتـمـام او بــبـیـن |
هرگـز از خـون شـکـاری بـال تـیرش تـر نشـد | شسـت صاف دلگشای آن کمان ابـرو بـبـین |
می گدازد چـشـم را خـورشـید بـی ابـر تـنک | جـلـوه آن سـرو سـیم انـدام را در جـو بـبـین |
خـلـوت آغـوش را از نـقـش انـجــم پــاک کـن | بعد ازان چون هاله دلجویی ازان مه رو ببین |
شهسـواری نیسـت یار ما کز او گردن کشـند | در خم چوگان حکمش چرخ را چون گو بـبین |
مــی کــنــد نــامــرد آب و نــان دنــیـا مــرد را | همچـو مردان خون دل خور، قوت بـازو بـبـین |
مـی کـشـد زنگـار قـد چـون سـرو بـر آیینه ام | تـخـم غـم را در زمـین پـاک مـن نـیـرو بـبـین |
آنـچـه جـم در جـام از اسـرار نـتـوانـسـت دید | خـویش را بـر هم شکن در کاسه زانو بـبـین |
خوبی دنیا ز عقبی پشت کاری بیش نیست | چند صائب محو پشت کار بـاشی، رو بـبـین |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج