بـتـی کو زهره و مه را همه شـب شیوه آموزددو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزدشما دل ها نگه دارید مسلمانان که من بـاریچـنـان آمـیخـتـم بـا او کـه دل بـ…
بـتـی کو زهره و مه را همه شـب شیوه آموزد | دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد |
شما دل ها نگه دارید مسلمانان که من بـاری | چـنـان آمـیخـتـم بـا او کـه دل بـا مـن نـیامـیزد |
نخست از عشق او زادم بـه آخر دل بـدو دادم | چـو میوه زاید از شـاخـی از آن شـاخ اندرآویزد |
ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست | قرارش از کجـا بـاشد کسی کز سـایه بـگریزد |
سـر زلفش همی گوید صـلا زوتـر رسـن بـازی | رخ شمعش همی گوید کجـا پـروانه تـا سوزد |
بـرای این رسن بـازی دلاور بـاش و چـنبـر شو | درافکن خویش در آتـش چـو شمع او بـرافروزد |
چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبـی از آتش | اگــر آب حــیـات آیـد تــو را ز آتــش نـیـنـگـیـزد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج