بـی تـو بـه سـر مـی نشـود بـا دگـری می نشـودهر چه کنم عشق بـیان بی جگری می نشوداشــک دوان هــر ســحـــری از دلــم آرد خــبـــریهیچ کسـی را ز دلم خـود …
بـی تـو بـه سـر مـی نشـود بـا دگـری می نشـود | هر چه کنم عشق بـیان بی جگری می نشود |
اشــک دوان هــر ســحـــری از دلــم آرد خــبـــری | هیچ کسـی را ز دلم خـود خـبـری می نشـود |
یـک سـر مـو از غـم تـو نـیـسـت کـه انـدر تـن مـن | آب حــیـاتــی نـدهـد یـا گــهـری مــی نـشــود |
ای غم تـو راحـت جـان چـیسـتـت این جـمله فغان | تـا بـزنم بـانگ و فغان خود حـشری می نشود |
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست | بـی ره و رای تـو شـهـا رهگـذری مـی نـشـود |
چیست حشر از خود خود رفتـن جـان ها بـه سفر | مرغ چـو در بـیضه خـود بـال و پـری می نشود |
بـیـسـت چـو خـورشـیـد اگـر تـابـد انـدر شـب مـن | تـا تـو قـدم درننهی خـود سـحـری می نشـود |
دانــه دل کــاشــتــه ای زیـر چــنـیـن آب و گــلــی | تـا بـه بـهارت نـرسـد او شـجـری مـی نـشـود |
در غــزلـم جــبــر و قـدر هـســت از ایـن دو بــگـذر | زانک از این بحث بجز شور و شری می نشود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج