بـی گاه شد بـی گاه شد خورشید اندر چاه شدخـورشـید جـان عـاشـقـان در خـلوت الـله شـدروزیسـت انـدر شـب نهان تـرکـی مـیان هنـدوانهین تـرک تـازیی بـکن کان …
بـی گاه شد بـی گاه شد خورشید اندر چاه شد | خـورشـید جـان عـاشـقـان در خـلوت الـله شـد |
روزیسـت انـدر شـب نهان تـرکـی مـیان هنـدوان | هین تـرک تـازیی بـکن کان تـرک در خرگاه شد |
گر بـو بـری زان روشنی آتـش بـه خـواب اندرزنی | کـز شـب روی و بـندگـی زهره حـریف ماه شـد |
گـردیـم مـا آن شـب روان انـدر پــی مـا هـنـدوان | زیـرا کـه مـا بــردیـم زر تـا پــاسـبــان آگـاه شـد |
ما شب روی آموخـتـه صد پـاسـبـان را سـوخـتـه | رخ ها چـو گل افروختـه کان بـیذق ما شاه شد |
بـشـکـسـت بــازار زمـیـن بــازار انـجـم را بــبـیـن | کـز انـجــم و در ثــمـیـن آفـاق خـرمـنـگـاه شـد |
تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من | بــر چـرخ راه کـهـکـشـان از بـهـر او پـرکـاه شـد |
اســتــور را اشــکــال نــه رخ بــر رخ اقــبــال نــه | اقبال آن جانی که او بی مثل و بی اشباه شد |
تـن را بـدیدی جـان نـگـر گـوهر بـدیدی کـان نـگـر | این نادره ایمـان نگـر کـایمـان در او گـمراه شـد |
معـنی همی گـوید مکـن ما را در این دلـق کـهن | دلق کهن بـاشـد سـخـن کو سـخـره افواه شد |
من گـویم ای معـنی بـیا چـون روح در صـورت درآ | تـا خـرقـه ها و کـهنه ها از فـر جـان دیبـاه شـد |
بـس کـن رها کـن گـازری تـا نشـنود گـوش پـری | کان روح از کروبـیان هم سیر و خلوت خواه شد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج