امروز خـندانیم و خـوش کان بـخـت خـندان می رسدسـلـطـان سـلـطـانـان مـا از سـوی مـیدان مـی رسـدامــروز تــوبــه بــشــکــنــم پــرهــیـز را بــرهــم زنـ…
امروز خـندانیم و خـوش کان بـخـت خـندان می رسد | سـلـطـان سـلـطـانـان مـا از سـوی مـیدان مـی رسـد |
امــروز تــوبــه بــشــکــنــم پــرهــیـز را بــرهــم زنــم | کـان یوسـف خـوبـان مـن از شـهر کـنـعـان مـی رسـد |
مست و خرامان می روم پوشیده چون جان می روم | پرسان و جویان می روم آن سو که سلطان می رسد |
اقــبـــال آبـــادان شـــده دســـتـــار دل ویــران شــده | افتـان شـده خـیزان شـده کز بـزم مسـتـان می رسـد |
فـرمـان مـا کـن ای پــسـر بــا مـا وفـا کـن ای پــسـر | نـسـیه رها کـن ای پـسـر کـامـروز فـرمـان مـی رسـد |
پـرنور شو چون آسمان سرسبـزه شو چون بـوستـان | شـو آشـنا چـون مـاهیان کـان بـحـر عـمـان می رسـد |
هان ای پـسر هان ای پـسر خـود را بـبـین در من نگر | زیـرا ز بــوی زعــفــران گــویـنــد خــنــدان مــی رســد |
بــازآمـدی کـف مـی زنـی تــا خـانـه هـا ویـران کـنـی | زیرا کـه در ویرانـه هـا خـورشـیـد رخـشـان مـی رسـد |
ای خــانـه را گـشـتــه گـرو تــو ســایـه پــروردی بــرو | کـز آفـتــاب آن سـنـگ را لـعـل بــدخـشـان مـی رسـد |
گه خونی و خون خواره ای گه خـستـگان را چـاره ای | خـاصـه که این بـیچـاره را کز سـوی ایشـان می رسـد |
امـروز مـسـتـان را بـجـو غـیـبـم بــبـیـن عـیـبـم مـگـو | زیـرا ز مـسـتـی هـای او حـرفـم پـریـشـان مـی رسـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج