تـعالی الله چه رویست آن که گویی آفتـابـستـیو گـر مـه را حـیا بـودی ز شـرمـش در نـقـابـسـتـیاگـر گـل را نظـر بـودی چـو نرگـس تـا جـهان بـیندز شـرم رنـگ…
تـعالی الله چه رویست آن که گویی آفتـابـستـی | و گـر مـه را حـیا بـودی ز شـرمـش در نـقـابـسـتـی |
اگـر گـل را نظـر بـودی چـو نرگـس تـا جـهان بـیند | ز شـرم رنـگ رخـسـارش چـو نـیـلـوفـر در آبـسـتـی |
شـبـان خـوابـم نمی گـیرد نه روز آرام و آسـایش | ز چشم مست میگونش که پـنداری بـه خوابـستی |
گر آن شاهد که من دانم به هر کس روی بنماید | فقیر از رقص در حـالت خـطـیب از می خـرابـسـتـی |
چـنان مسـتـم کـه پـنداری نمـاند امید هشـیاری | بـه هش بـازآمدی مجـنون اگر مسـت شرابـسـتـی |
گر آن سـاعد که او دارد بـدی بـا رسـتـم دستـان | بـه یک سـاعـت بـیفـکـنـدی اگـر افـراسـیـابـسـتـی |
بـیار ای لعبـت ساقی اگر تـلخـست و گر شیرین | که از دستـت شکر بـاشد و گر خـود زهر نابـستـی |
کمال حـسن رویت را مخـالف نیسـت جـز خـویت | دریـغـا آن لـب شـیـریـن اگـر شـیـریـن جـوابـسـتـی |
اگر دانی که تـا هسـتـم نظر بـا جـز تـو پـیوستـم | پـس آن گه بـر من مسکین جـفا کردن صوابـسـتـی |
زمین تـشـنه را بـاران نبـودی بـعـد از این حـاجـت | اگر چندان که در چشمم سرشک اندر سحابستی |
ز خاکم رشک می آید که بـر سر می نهی پایش | کـه سـعـدی زیر نعـلینت چـه بـودی گر تـرابـسـتـی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج