من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان داردکـند در لـامکـان جـولـان و در هر دل مکـان داردچـسـان مجـنون نظر بـردارد از چـشم غزالانش؟که گرگش حـسن یوسف کاروان…
من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان دارد | کـند در لـامکـان جـولـان و در هر دل مکـان دارد |
چـسـان مجـنون نظر بـردارد از چـشم غزالانش؟ | که گرگش حـسن یوسف کاروان در کاروان دارد |
درین محـفل زبـخـت سـبـز، گل روشندلی چـیند | که چون شمع از گداز جسم خود آب روان دارد |
نبـاشـد گر وطـن، غـربـت گوارا می شـود بـر دل | قـفـس را تــنـگ بــر مـن خـارخـار آشـیـان دارد |
نـپـردازد بـه لـیـلـی حـیـرت مـجـنـون دریـن وادی | که پـروای سر و سامان، که فکر خـانمان دارد؟ |
بـه لنگر می تـوان گل چید ازین دریای پـرشورش | وگـرنـه کـشـتـی مـا بــال و پـر از بــادبــان دارد |
زبـیدردی مـدان گـر عـاشـق صـادق بـود خـنـدان | که صبـح از پـرتو خورشید تب در استخوان دارد |
زحـرف راسـت می سـوزند دایم راسـتـان صـائب | که صبـح صادق از خورشید آتـش در دهان دارد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج