بـه اخـتـیـار ز نـزهـت سـرای جـان بـرخـیزگـران نگـشـتـه ازین خـاک آسـتـان بـرخـیزگره مشـو بـه دل خـاک تـیره چـون قـارونچـوعیسی از سر این تـیره خاکدان …
بـه اخـتـیـار ز نـزهـت سـرای جـان بـرخـیز | گـران نگـشـتـه ازین خـاک آسـتـان بـرخـیز |
گره مشـو بـه دل خـاک تـیره چـون قـارون | چـوعیسی از سر این تـیره خاکدان بـرخیز |
چو تخم اشک ممان از فسردگی در خاک | چـو آه گـرم شـو از سـینـه جـهـان بـرخـیـز |
اجـل نیامـده جـان را بـه طـاق نـسـیان نه | روان نـگـشـتـه قـضـا از سـر روان بــرخـیـز |
دمادم است که در خرمن تـو افتـاده است | ز زیـر تــیـغ شـرربــار کـهـکـشـان بــرخـیـز |
ز گریه دل شب، روی شمع نورانی اسـت | تو نیز شب به دو چشم شررفشان بـرخیز |
مده ز دسـت گـریبـان غـنچـه خـسـبـی را | گـل صـبــاح، گـل از بـسـتـر گـران بــرخـیـز |
تــلـاش عــالـم بــالـای خــاکـســاری کـن | بـه صـدر اگـر بـنشـینی، ز آسـتـان بـرخـیز |
نـفـس شـمـرده زدن صـبــح را جـوان دارد | توهم شمرده نفس خرج کن، جوان برخیز |
پـل شـکـسـتـه بـه سـیلـاب بـرنـمـی آیـد | ز راه اشک من ای طاق کهکشـان بـرخـیز |
مـحـک چـه صـرفـه بـرد از زر تـمـام عـیار؟ | ز پـیش راه من ای سـنگ امتـحـان بـرخـیز |
مـنه بـه دوش عـصـا بـار نـاتـوانی خـویش | شراب کهنه بـه دست آور و جـوان بـرخـیز |
زبـان طرز نظیری اسـت صـائب این مصـرع | که پـیش ازان که نگردیده ای گران بـرخـیز |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج