از عـرق آتــش بــه جــانـم آن گـل سـیـراب زدبـاز آن آییـنـه رو نـقـشـی عـجـب بـر آب زدشمع من امشـب کجـا بـودی، که بـر یادرخـتتـا سـحـر پـروانه مـن سـی…
از عـرق آتــش بــه جــانـم آن گـل سـیـراب زد | بـاز آن آییـنـه رو نـقـشـی عـجـب بـر آب زد |
شمع من امشـب کجـا بـودی، که بـر یادرخـت | تـا سـحـر پـروانه مـن سـینه بـر مـهتـاب زد |
گرد خـجـلت از دل بـیرحـم قـاتـل می فـشـاند | دسـت و پـایی زیر تـیغش گر دل بـیتـاب زد |
خـواب نـاز گـل گـرانـتـر شـد زبــخـت بــلـبـلـان | هر قدر شبـنم بـه رخـسـار گلستـان آب زد |
غـم بـه سـر وقـت مـن از روشـنـدلـیها اوفـتـاد | دزد بـر گـنجـینه ام زین گوهر شـب تـاب زد |
مهر بـر لب زن کـه از یک خـنده بـیجـا کـه کـرد | غوطه در خون شفق خورشید عالمتـاب زد |
زنــگ مــی گــیـرد ز آب زنــدگــی آیـیـنــه اش | کی سکندر می تواند چون خضر بر آب زد؟ |
ابر چون گردد طرف با من، که سیل اشک من | بـحـر را مهر خـموشـی بـر لب از گـرداب زد |
ســخــتــی دل از عـبــادت کـرد رو گـردان مـرا | چـند بـتـوان سنگ بـر پـیشانی محراب زد؟ |
رهنوردی را که شـد صـدق عـزیمت خـضـر راه | در مــیــان راه در دامــان مــنــزل خــواب زد |
نیسـت چـشـم عاقبـت بـین جـوشن تـدبـیر را | خویش را ماهی زحـرص طعمه بـر قلاب زد |
قطـع شـد در یک نفـس راه هزاران سـاله اش | هر که صائب پـشت پـا بـر عالم اسبـاب زد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج