چون دو تا شد قدت از پـیری گرانجانی مکنبـیش ازین استـادگی بـا اسب چـوگانی مکنپـیش دریا قطره را نعل سفر در آتـش استدر گـهر این قـطـره را زین بـیش زندانی…
چون دو تا شد قدت از پـیری گرانجانی مکن | بـیش ازین استـادگی بـا اسب چـوگانی مکن |
پـیش دریا قطره را نعل سفر در آتـش است | در گـهر این قـطـره را زین بـیش زندانی مـکـن |
همچو اوراق خزان اسباب دنیا رفتنی است | خواب را بـر چـشم خود تـلخ از نگهبـانی مکن |
گـر شـب خــود را نـسـازی از دل بــیـدار روز | روز را چـون شـب ز خـواب روز ظـلمانی مکـن |
صــورت دیـوار مــی ســازد تــرا تــن پــروری | تـکـیه از غـفـلـت بـه دیوار تـن آسـانـی مـکـن |
مـرغ زیـرک دام را در دانـه مـی بـینـد عـیـان | در حـضـور موشـکـافـان سـبـحـه گردانی مکن |
گـریـه را بـاشـد اثـرهـای نـمـایـان در سـحـر | بـا زمـین پـاک بـخـل از دانـه افـشـانـی مـکـن |
زیر گـردون ماهرویی نیسـت بـی داغ کـلـف | پیش این ناشسته رویان مشق حیرانی مکن |
تـیزتـر گـردد ز سـوهـان تـیغ های بـی امـان | بـی سـبـب در کار مبـرم چـین پـیشانی مکن |
پـاس دار از شور چشمان سنبـل فردوس را | در مـیـان جــمـع، اظــهـار پــریـشــانـی مـکـن |
حـرف حـق بـا بـاطلان گفتـن ندارد حـاصلی | در زمـیـن شـور صـائب دانـه افـشـانـی مـکـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج