مرا چو زندگی از یاد روی چون مه تـوستهمیشه سـجـده گهم آسـتـان خـرگه تـوسـتبـه هر شـبـی کشـدم تـا بـه روز زنده کندنـوای آن سـگ کـو پــاســبــان درگـه تـ…
مرا چو زندگی از یاد روی چون مه تـوست | همیشه سـجـده گهم آسـتـان خـرگه تـوسـت |
بـه هر شـبـی کشـدم تـا بـه روز زنده کند | نـوای آن سـگ کـو پــاســبــان درگـه تــوسـت |
ز پــیـش آب و گــل مــن بــدیـد روح تــو را | خرد بگفت که سجده کنش که او شه توست |
سجود کرد و در آن سجده ماند تـا بـه ابـد | نهاده روی بـر آن خـاک خوش که او ره تـوست |
چه باشدت اگر این شوره خاک را که منم | بــه نـعــل بــازنـوازی کـه آن گـذرگـه تــوســت |
ایـا دو دیـده تـبـریـز شـمـس دین بـه حـق | تـو کهربـای دلی دل بـه عاشـقی که تـوسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج