شــکــوه بــیـهـوده از نـاســازی گــردون مـکــناین جـراحـت را بـه شـمـشـیر زبـان افـزون مکـنتــلـخـی ایـام را بــر خــود گـوارا کـن بــه صـبــرتـا ز م…
شــکــوه بــیـهـوده از نـاســازی گــردون مـکــن | این جـراحـت را بـه شـمـشـیر زبـان افـزون مکـن |
تــلـخـی ایـام را بــر خــود گـوارا کـن بــه صـبــر | تـا ز مـی پـر تـوان کـرد ایـن قـدح پـر خـون مـکـن |
دسـت افسوس اسـت بـار سـرو موزون، زینهار | تـا تـو هم بـی بـر نگـردی مصـرعـی موزون مکـن |
صبح پیری نیست چون شام جوانی پرده پوش | آنچـه ممکـن بـود کـردی پـیش ازین، اکـنون مکن |
از شکست خـصم خـوشحـالی، ندامت بـردهد | زیـنـهـار ایـن ریـزه الــمــاس در مـعــجــون مـکــن |
می نشـیند زود در گل کشـتـی سـنگین رکاب | تـکـیه بـر سـیـم و زر بـسـیـار چـون قـارون مـکـن |
تـاج دریـای گـهـر شـد از سـبـکـروحـی حـبــاب | چون ز خود گشتی تهی اندیشه از جیحون مکن |
زردرو از بـــرگـــریــزان نــدامـــت مـــی شـــوی | روی خـود را از شـراب بـی غـمی گـلـگـون مکـن |
چــاره بــیـمــاری دل را ز افــلــاطــون مــجــوی | زیـن طـبــیـب خــام درد خــویـش را افـزون مـکـن |
حـسن شرم آلود لیلی دامن از خود می کشد | از غـزالان گـرد خـود هنگـامه چـون مجـنون مکـن |
چـون مسـیحـا پـای همت بـر سـر گردون گـذار | خـویش را در خـم حـصـاری همچـو افلاطون مکن |
می شـود سـنگ ملامت در کف طـفلان غـریب | از ســواد شــهـر صــائب روی در هـامـون مــکــن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج