فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 3 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٨٦: آن سرو ناز بین که چه خوش می رود به راه

آن سرو ناز بین که چه خوش می رود به راهوان چـشم آهوانه که چـون می کند نگاهتـو سـرو دیده ای کـه کـمـر بـسـت بـر مـیانیـا مـه چـارده کـه بـه سـر بــرنـهـ…

آن سرو ناز بین که چه خوش می رود به راه وان چـشم آهوانه که چـون می کند نگاه
تـو سـرو دیده ای کـه کـمـر بـسـت بـر مـیان یـا مـه چـارده کـه بـه سـر بــرنـهـد کـلـاه
گـل بــا وجــود او چــو گـیـاسـت پــیـش گـل مه پـیش روی او چو ستارست پـیش ماه
سـلـطـان صـفـت همـی رود و صـد هـزار دل بـا او چـنان که در پـی سلطان رود سپـاه
گــویــنــد از او حــذر کــن و راه گــریــز گــیــر گـویـم کــجــا روم کــه نـدانـم گــریـزگــاه
اول نــظــر کــه چــاه زنــخــدان بــدیــدمــش گویی دراوفتـاد دل از دسـت من بـه چـاه
دل خـود دریغ نیسـت که از دست من بـرفت جـان عـزیز بـر کف دسـتـسـت گو بـخـواه
ای هر دو دیده پـای کـه بـر خـاک مـی نـهی آخـر نـه بـر دو دیده مـن بـه کـه خـاک راه
حـیفست از آن دهن که تـو داری جـواب تـلخ وان سـیـنـه ســفـیـد کـه دارد دل سـیـاه
بــیـچـارگـان بــر آتــش مـهـرت بــسـوخـتـنـد آه از تـو سـنگ دل کـه چـه نامهربـانی آه
شهری بـه گفت و گوی تـو در تـنگنای شوق شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه
گـفـتــم بــنـالـم از تـو بــه یـاران و دوسـتــان بـاشـد که دسـت ظلم بـداری ز بـی گناه
بــازم حــفــاظ دامـن هـمـت گـرفـت و گـفـت از دوست جز بـه دوست مبـر سعدیا پناه

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج