سـفـیدی پـرده دار چـشـم خـونپـالا نمی گرددکــف دریـا زطــوفــان مــانــع دریـا نـمــی گــرددزشـوق پـای بـوس بــحـر در سـر آتـشـی دارمکـه سـیل مـن غـبـ…
سـفـیدی پـرده دار چـشـم خـونپـالا نمی گردد | کــف دریـا زطــوفــان مــانــع دریـا نـمــی گــردد |
زشـوق پـای بـوس بــحـر در سـر آتـشـی دارم | کـه سـیل مـن غـبـارآلـود از صـحـرا نمـی گـردد |
مکن بـا عشق ای عقل گرانجان دعوی بـینش | کـه کـوه قـاف هم پـرواز بـا عـنـقـا نـمـی گـردد |
بـه صـد امید دل را صـیقـلی کـردم، ندانسـتـم | کــه در آیـیـنـه آن آیـیـنـه رو پــیـدا نـمـی گــردد |
زتـنهایی دل خـود می خـورد خو کرده صحـبـت | به خود هر کس که گردید آشنا تنها نمی گردد |
زتـصویر دل شیرین بـه خود چون بـید می لرزم | وگـرنـه تــیـشـه مـن کـنـد از خـارا نـمـی گـردد |
مـگــر مـی آورد آبــی بــه روی کــار مــا، ورنـه | بــه آب زنــدگــانـی آســیـای مــا نـمــی گــردد |
ندارد موشـکـافـی حـاصـلی غـیر از پـریشـانی | نپـوشـد تـا نظـر از خـود کسـی بـینا نمی گردد |
نــدارد راه در دلــهــای قــانــع شــورش دنــیــا | کـه هـرگـز آب گـوهـر تـلـخ از دریـا نـمـی گـردد |
اگر ذوق سخن داری دل خود ساده کن صائب | کـه بـی آیینه هرگـز طـوطـیی گـویا نمی گـردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج