فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 19 شهریور 1403

شماره ٤٦٢: نگردد اشک در چشمی که حیران تو می گردد

دل یـاقـوت را خـون مـی کـنـد لـعـل سـخـنـگـویـتقـلـمـها سـینـه چـاک از خـط ریحـان تـو مـی گـرددچه اندام لطیف است این که گل با آن سبکروحینـفــس دزدیـده…

دل یـاقـوت را خـون مـی کـنـد لـعـل سـخـنـگـویـتقـلـمـها سـینـه چـاک از خـط ریحـان تـو مـی گـردد
چه اندام لطیف است این که گل با آن سبکروحینـفــس دزدیـده در چــاک گــریـبــان تــو مـی گـردد
تـعـجـب نـیـسـت گـر پــروانـه در بــیـرون در سـوزدکه شمع کشته روشن در شبـستـان تـو می گردد
اگـرچـه نـیـسـت نـاز و نـعـمـت حـسـن تـرا پــایـاندل خود می خورد هر کس که مهمان تو می گردد
تـو کـز هر جـلوه ای بـر هم زنی ملـک دو عـالـم راکــجــا ویـرانــی مــا گــرد دامــان تــو مــی گــردد؟
سـواد چـشـمها از سـرمه می گـردید اگـر روشـنسـخـنگو سـرمه از چـشم سـخـندان تـو می گردد
بـــه فــریــاد آورد خــونــابـــه اش دریــای آتـــش راچـنین گـر دل نمـکـسـود از نمـکـدان تـو می گـردد
سـلـیـمـان وار اگـر سـازی هـوا را زیـردسـت خــودفـلک چـون حـلـقـه خـاتـم بـه فـرمان تـو می گـردد
سـخـنـهـای تـو صـائب از حـقـیـقـت بـهـره ای داردکه عارف می شود هر کس بـه دیوان تـو می گردد
نگردد اشـک در چـشـمی که حـیران تـو می گرددکـه آب اســتــاده از سـرو خــرامـان تــو مـی گـردد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج