دل یـاقـوت را خـون مـی کـنـد لـعـل سـخـنـگـویـتقـلـمـها سـینـه چـاک از خـط ریحـان تـو مـی گـرددچه اندام لطیف است این که گل با آن سبکروحینـفــس دزدیـده…
دل یـاقـوت را خـون مـی کـنـد لـعـل سـخـنـگـویـت | قـلـمـها سـینـه چـاک از خـط ریحـان تـو مـی گـردد |
چه اندام لطیف است این که گل با آن سبکروحی | نـفــس دزدیـده در چــاک گــریـبــان تــو مـی گـردد |
تـعـجـب نـیـسـت گـر پــروانـه در بــیـرون در سـوزد | که شمع کشته روشن در شبـستـان تـو می گردد |
اگـرچـه نـیـسـت نـاز و نـعـمـت حـسـن تـرا پــایـان | دل خود می خورد هر کس که مهمان تو می گردد |
تـو کـز هر جـلوه ای بـر هم زنی ملـک دو عـالـم را | کــجــا ویـرانــی مــا گــرد دامــان تــو مــی گــردد؟ |
سـواد چـشـمها از سـرمه می گـردید اگـر روشـن | سـخـنگو سـرمه از چـشم سـخـندان تـو می گردد |
بـــه فــریــاد آورد خــونــابـــه اش دریــای آتـــش را | چـنین گـر دل نمـکـسـود از نمـکـدان تـو می گـردد |
سـلـیـمـان وار اگـر سـازی هـوا را زیـردسـت خــود | فـلک چـون حـلـقـه خـاتـم بـه فـرمان تـو می گـردد |
سـخـنـهـای تـو صـائب از حـقـیـقـت بـهـره ای دارد | که عارف می شود هر کس بـه دیوان تـو می گردد |
نگردد اشـک در چـشـمی که حـیران تـو می گردد | کـه آب اســتــاده از سـرو خــرامـان تــو مـی گـردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج