حـلقـه بـر هر در چـو خـورشـید سـبـک لنگر مزنتـا در دل می تـوان زد حلقه بـر هر در مزنهسـت بـا لـب تـشـنگـی حـسـن گـلوسـوز دگـرسـاغـر تـبـخـالـه را بـر …
حـلقـه بـر هر در چـو خـورشـید سـبـک لنگر مزن | تـا در دل می تـوان زد حلقه بـر هر در مزن |
هسـت بـا لـب تـشـنگـی حـسـن گـلوسـوز دگـر | سـاغـر تـبـخـالـه را بـر چـشـمه کـوثـر مزن |
می تـوان زد دسـت بـی مانع چـو در دامان شب | دست چون بی حاصلان بر دامن دیگر مزن |
شـکـوه از گـردون نـیلـی مـی کـنـد دل را سـیـاه | مهر بـر لب زن، نفس در زیر خـاکستـر مزن |
از تـهـیـدسـتـی مـکـن انـدیشـه، ای کـوتـاه بـین | در دل دریـا گــره بــر آب چــون گـوهـر مـزن |
بـر نـیـایـد خـامـشـی بـا راز عـالـمـسـوز عـشـق | مهر موم از سـادگـی بـر روزن مـجـمـر مزن |
هـسـت در عـین عـدالـت آب جـان بـخـش حـیات | قطره در دریای ظلمت همچـو اسکندر مزن |
سـاغـری کـز خـود بــرآرد مـی، تــرا آمـاده اسـت | بـوسه بـا آن لعل میگون بـر لب ساغر مزن |
خــامـشـی رزق تــو، گـفـتــارسـت رزق دیـگـران | تـا توان گل در گریبـان ریختـن، بـر سر مزن |
بهر مشتی خون که صائب می شوی رزق زمین | دسـت در دامان قاتـل در صف محـشر مزن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج