روحـیسـت بـی نشان و ما غرقه در نشانشروحـیست بـی مکان و سر تـا قدم مکانشخواهی که تـا بـیابـی یک لحظه ای مجویشخواهی که تا بدانی یک لحظه ای مدانشچـون در …
روحـیسـت بـی نشان و ما غرقه در نشانش | روحـیست بـی مکان و سر تـا قدم مکانش |
خواهی که تـا بـیابـی یک لحظه ای مجویش | خواهی که تا بدانی یک لحظه ای مدانش |
چـون در نـهـانـش جـویی دوری ز آشـکـارش | چـون آشـکـار جـویی محـجـوبـی از نهانش |
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به بـرهان | پـاها دراز کن خوش می خـسب در امانش |
چــون تــو ز ره بــمـانـی جــانـی روانـه گـردد | وانگـه چـه رحـمـت آید از جـان و از روانـش |
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را | درتــاز درجــهـانــش امــا نـه در جــهـانــش |
بــی حـرص کـوب پــایـی از کـوری حـسـد را | زیـرا حـسـد نـگـویـد از حـرص تـرجـمـانـش |
آخـر ز بــهـر دو نـان تــا کـی دوی چـو دونـان | و آخر ز بـهر سه نان تا کی خوری سنانش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج