از خـموشی مشـت خـاک بـر دهان قال زنتــا قــیـامــت خــیـمـه در دارالــامــان حــال زنروزگاری رشتـه تـاب آرزو بـودی، بـس استچــنــد روزی هــم گــره بــ…
از خـموشی مشـت خـاک بـر دهان قال زن | تــا قــیـامــت خــیـمـه در دارالــامــان حــال زن |
روزگاری رشتـه تـاب آرزو بـودی، بـس است | چــنــد روزی هــم گــره بـــر رشــتــه آمــال زن |
چون حباب از بیضه هستی قدم بیرون گذار | در فــضــای بــحــر بــا مـوج ســبــکـرو بــال زن |
مطربـان را پست کن، از بـار منت گل بـچین | سـاقـیان را مـسـت گـردان، رطـل مـالـامـال زن |
هر دل گـرمی کـه بـینی گرد او پـروانه شـو | هر لب خشکی که یابی بوسه چون تبخال زن |
آنقدر بـا تـن مدارا کن که جـان صافی شـود | خـرمـنـت چـون پـاک گـردد پـای بـر غـربــال زن |
دانه یکدست می خـواهند صائب روز حـشر | کـشـت خـود را بــر مـحـک از دیـده غـربــال زن |
این جـواب آن کـه می گـوید حـکـیم غـزنوی | گـر تــرا درد دل اســت از دیـدگـان قـیـفــال زن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج