می گفت چـشم شوخـش بـا طره سیاهشمـن دم دهـم فـلـان را تـو درربــا کـلـاهـشیعـقوب را بـگویم یوسـف بـه قعـر چـاهسـتچـون بـر سر چه آید تـو درفکن بـه چـاهش…
می گفت چـشم شوخـش بـا طره سیاهش | مـن دم دهـم فـلـان را تـو درربــا کـلـاهـش |
یعـقوب را بـگویم یوسـف بـه قعـر چـاهسـت | چـون بـر سر چه آید تـو درفکن بـه چـاهش |
مـا شـکـل حـاجـیانیم جـاسـوس و رهزنـانیم | حـاجـی چـو در ره آید مـا خـود زنیم راهش |
مـا شــاخ ارغــوانـیـم در آب و مـی نـمـایـیـم | بـا نعل بـازگونه چـون ماه و چون سپـاهش |
روبـاه دیـد دنـبـه در سـبـزه زار و مـی گـفـت | هـرگـز کـی دید دنـبـه بـی دام در گـیاهش |
وان گرگ از حریصی در دنبـه چـون نمک شد | از دام بــی خـبــر بــد آن خـاطـر تـبــاهـش |
ابــلـه چـو انـدرافـتـد گـویـد کـه بـی گـنـاهـم | بـس نیسـت ای بـرادر آن ابـلـهی گـناهش |
ابله کننده عشقست عشقی گزین تو بـاری | کابـله شدن بیرزد حسن و جمال و جاهش |
پـای تـو درد گـیرد افـسـون جـان بـر او خـوان | آن پـای گاو بـاشد کافسون اوسـت کاهش |
حــلــق تــو درد گــیــرد هــمــراه دم پــذیــرد | خود حـلق کی گشاید بـی آه غصه کاهش |
تا پـیشگاه عشقش چون بـاشد و چه بـاشد | چون ما ز دست رفتـیم از پـای گاه جـاهش |
تـــا چـــه جـــمـــال دارد آن نـــادره مـــطـــرز | که سـوخـت جـان ما را آن نقش کارگاهش |
ز اندیشه می گذارم تـا خود چـه حیله سازم | بـا او کـه مکـر و حـیلـه تـلـقـین کـند الهش |
آن کـس کـه گـم کـنـد ره بــا عـقـل بـازگـردد | وان را که عقل گم شد از کی بـود پـناهش |
نی ما از آن شاهیم ما عقل و جان نخواهیم | چه عقل و بند و پندش چه جان و آه آهش |
مـسـتـی فـزود خـامـش تـا نکـتـه ای نـرانی | ای رفـتـه لـاابـالـی در خـون نـیـکـخـواهـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج