فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٤٥٥: بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن

بـی کـشـش نـتـوان بـرون از قـید دنـیا آمـدنبی رسن از چاه هیهات است بـالا آمدنبـی کمند جـذبـه خـورشید عالمتـاب عشـقچون تواند شبـنم از پستی به بـالا آمد…

بـی کـشـش نـتـوان بـرون از قـید دنـیا آمـدنبی رسن از چاه هیهات است بـالا آمدن
بـی کمند جـذبـه خـورشید عالمتـاب عشـقچون تواند شبـنم از پستی به بـالا آمدن
عیسی از گرد علایق صاف شد بر چرخ رفتنیست ممکن درد را از خم به مینا آمدن
چـشـم بـد بـسـیار دارد خـودنمایی در کمینچـون شرر بـیرون نمی یابـد ز خارا آمدن
هـیـچ کـار از تـیغ نـگـشـایـد در آغـوش نـیـاماز سـواد شهر می بـاید بـه صحـرا آمدن
هـر گـنـه عـذری و هر تـقـصـیر دارد تـوبـه اینیست غیر از زود رفتـن عذر بـیجـا آمدن
تـا نگهبـان تو شرم و مانع من دهشت استهیچ فـرقـی نیسـت از نـاآمـدن تـا آمـدن
بـاده بـی آب، در خـون مـی کـشـد بـیـمـار راپـیش عاشق از مروت نیست تـنها آمدن
درد خـونها خـورد تـا در سـینه مـن بـار یافـتدر حـریم عشق نتـوان بـی محـابـا آمدن
صائب از سـنگین رکابـی در سـبـکبـاری گریزتـا تـوانی همچـو کـف بـیرون ز دریا آمدن

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج