بـی کـشـش نـتـوان بـرون از قـید دنـیا آمـدنبی رسن از چاه هیهات است بـالا آمدنبـی کمند جـذبـه خـورشید عالمتـاب عشـقچون تواند شبـنم از پستی به بـالا آمد…
بـی کـشـش نـتـوان بـرون از قـید دنـیا آمـدن | بی رسن از چاه هیهات است بـالا آمدن |
بـی کمند جـذبـه خـورشید عالمتـاب عشـق | چون تواند شبـنم از پستی به بـالا آمدن |
عیسی از گرد علایق صاف شد بر چرخ رفت | نیست ممکن درد را از خم به مینا آمدن |
چـشـم بـد بـسـیار دارد خـودنمایی در کمین | چـون شرر بـیرون نمی یابـد ز خارا آمدن |
هـیـچ کـار از تـیغ نـگـشـایـد در آغـوش نـیـام | از سـواد شهر می بـاید بـه صحـرا آمدن |
هـر گـنـه عـذری و هر تـقـصـیر دارد تـوبـه ای | نیست غیر از زود رفتـن عذر بـیجـا آمدن |
تـا نگهبـان تو شرم و مانع من دهشت است | هیچ فـرقـی نیسـت از نـاآمـدن تـا آمـدن |
بـاده بـی آب، در خـون مـی کـشـد بـیـمـار را | پـیش عاشق از مروت نیست تـنها آمدن |
درد خـونها خـورد تـا در سـینه مـن بـار یافـت | در حـریم عشق نتـوان بـی محـابـا آمدن |
صائب از سـنگین رکابـی در سـبـکبـاری گریز | تـا تـوانی همچـو کـف بـیرون ز دریا آمدن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج