ای لـطـف تـو بـسـی مرا کـار سـاخـتـهکارم شـده زفضل تـو صـدبـار سـاخـتـهگر پـای سعی در سـر کارم نهند خـلقبـی دست لطف تـو نشود کار ساختـهکار مرا که غیر …
ای لـطـف تـو بـسـی مرا کـار سـاخـتـه | کارم شـده زفضل تـو صـدبـار سـاخـتـه |
گر پـای سعی در سـر کارم نهند خـلق | بـی دست لطف تـو نشود کار ساختـه |
کار مرا که غیر تـو دیگر کسی نساخت | کـی گـردد از مـعـونـت اغـیار سـاخـتـه |
اندر عدم چـو یک نظر از جـودتـو بـیافت | کـار دو کـون گشـت بـیکـبـار سـاخـتـه |
آن را که از خزانه فیض تـو بـهره نیست | کـارش نـشـد بـدرهم ودینـار سـاخـتـه |
از نعمت تو آنچه من امسال می خورم | آن راوکـیـل رحـمـت تــو پــار سـاخـتــه |
از خـرمـن عـطـای تــو هـر آفـریـده یـی | چـون مـور دانـه بـرده وانـبــار سـاخـتـه |
حـسـن قـضـات بـر طـبـق روی نـیکـوان | در پـستـه طوطیان شکر بـار سـاخـتـه |
هر دم چـو عافیت دل رنجـور عشـق را | درد تــو نـوش داروی بــیـمـار سـاخـتـه |
ای نخل بـند صنع تو در بـاغ و بـوستـان | میوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته |
ذکرت که ظلمت از دل عاقل بـرون بـرد | جـان راچـو چـشم مطلع انوار ساخـتـه |
در محـکم کلام تـو هر حـرف ونقـطـه را | عـلـمـت کـتـاب خـانه اسـرار سـاخـتـه |
عـراده قـضـای تـرا گـر کـسـی بــجـهـد | از بــهـر دفـع قـلـعـه ودیـوار سـاخــتــه |
بــیـچـاره درمـقـابــل ثـعـبــان مـوسـوی | چـون ساحر از عصاورسن مار ساختـه |
سـیف از دل صدف صفت خـود پـرازگهر | صـد بـحـر در سـفینه اشـعار سـاخـتـه |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج