گر روشن است و بـر تو زند برق روشنشمی دان که کان لعل و عقیق است و معدنیستپـهلوی او نشـین که امیر اسـت و پـهلوانگل در رهش بـکار که سـروی و سوسـنی اسـتدر…
گر روشن است و بـر تو زند برق روشنش | می دان که کان لعل و عقیق است و معدنیست |
پـهلوی او نشـین که امیر اسـت و پـهلوان | گل در رهش بـکار که سـروی و سوسـنی اسـت |
در گــردنـش درآر دو دســت و کــنـار گـیـر | بــرخــور از آن کــنـار کــه مــرفــوع گــردنـیـســت |
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر | کـان جــا فـرشـتــگـان را آرام و مـســکـنـیـســت |
خـواهم کـه شـرح گویم می لرزد این دلم | زیـرا غــریـب و نـادر و بــی مـا و بــی مـنـیـســت |
آن جـا کـه او نبـاشـد این جـان و این بـدن | از هـمــدگــر رمــیـده چــو آبــی و روغــنــیـســت |
خواهی بـلرز و خواه ملرز اینت گفتـنیست | گــر بــر لــب و دهـانــم خــود بــنــد آهـنـیـســت |
آهن شـکافتـن بـر داوود عشـق چـیسـت | خـامش که شـاه عـشـق عـجـایب تـهمتـنیسـت |
از دل بــه دل بــرادر گــویـنــد روزنـیـســت | روزن مــگــیـر گــیـر کــه ســوراخ ســوزنــیـســت |
هر کس که غـافـل آمد از این روزن ضـمیر | گــر فــاضــل زمــانــه بــود گــول و کــودنـیـســت |
زان روزنـه نـظــر کــن در خــانـه جــلـیـس | بـنگر کـه ظـلمت اسـت در او یا کـه روشـنیسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج