فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٤٤٠: عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویشخـون انـگـوری نـخـورده بـاده شـان هـم خـون خـویشهر کـسـی انـدر جـهان مـجـنـون لـیلـی شـدنـدعـارفـان لـیلـی خـوی…

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویشخـون انـگـوری نـخـورده بـاده شـان هـم خـون خـویش
هر کـسـی انـدر جـهان مـجـنـون لـیلـی شـدنـدعـارفـان لـیلـی خـویـش و دم بـه دم مـجـنـون خـویش
ســاعـتــی مـیـزان آنـی سـاعـتــی مـوزون ایـنبـعـد از این مـیزان خـود شـو تـا شـوی مـوزون خـویش
گـر تـو فـرعـون مـنـی از مـصـر تـن بـیرون کـنـیدر درون حـالـی بــبــیـنـی مـوسـی و هـارون خـویـش
لـنگـری از گـنج مادون بـسـتـه ای بـر پـای جـانتـــا فــروتـــر مــی روی هــر روز بـــا قــارون خــویــش
یونسـی دیدم نشـسـتـه بـر لـب دریای عـشـقگـفـتــمـش چــونـی جــوابــم داد بــر قـانـون خــویـش
گــفــت بــودم انــدر ایـن دریـا غــذای مــاهـیـیپـس چـو حـرف نون خـمیدم تـا شـدم ذاالـنون خـویش
زین سـپـس مـا را مگـو چـونی و از چـون درگـذرچون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش
بـاده غـمگینان خـورند و ما ز می خـوش دلتـریمرو بــه مـحــبــوسـان غـم ده سـاقـیـا افـیـون خـویـش
خـون مـا بـر غـم حـرام و خـون غـم بـر ما حـلـالهـر غـمـی کـو گـرد مـا گـردیـد شـد در خـون خـویـش
بــاده گـلـگـونـه سـت بـر رخـسـار بـیـمـاران غـممـا خـوش از رنـگ خـودیـم و چــهـره گـلـگـون خـویـش
مـن نـیم مـوقـوف نـفـخ صـور همـچـون مـردگـانهر زمـانم عـشـق جـانی می دهد ز افـسـون خـویش
در بـهشت استـبـرق سبـزست و خلخال و حریرعـشـق نقـدم می دهد از اطـلـس و اکـسـون خـویش
دی منجـم گـفـت دیدم طـالعـی داری تـو سـعـدگــفــتــمــش آری ولــیـک از مــاه روزافــزون خــویــش
مه کـی بـاشـد بـا مه مـا کـز جـمال و طـالـعـشنـحـس اکـبـر سـعـد اکـبـر گـشـت بـر گـردون خـویـش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج