مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گرددکــه خــال او زخــط زنــبـــور خــاک آلــود مــی گــرددزســودا در دمـاغــم نـکــهـت گـل دود مـی گــرددبـه چـشـم…
مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد | کــه خــال او زخــط زنــبـــور خــاک آلــود مــی گــردد |
زســودا در دمـاغــم نـکــهـت گـل دود مـی گــردد | بـه چـشـمـم سـرو بـسـتـان تـیغ زهرآلـود می گـردد |
خـمـوشـی سـوخــت در دل ریـشـه آه نـدامـت را | اگــرچــه دود بــیــش از روزن مــســدود مــی گــردد |
مــکــن از آه دردآلــود مـنـع مـن دریـن مــجــلــس | که مجـمر بـار خـاطرهاست چـون بـی دود می گردد |
میندیش از سپـهر و حمله او چـون شدی عاشق | که در خـورشید عشق این سـایه ها نابـود می گردد |
بـغـل وا کـرده می تـازد بـه اسـتـقـبـال مرگ خـود | دل هـر کـس بـه مـرگ دیگـری خـشـنـود مـی گـردد |
زخــامـی دل نـدارد اضـطـراب از عـشــق او، ورنـه | کـبــاب پــخـتــه از پــهـلـو بــه پــهـلـو زود مـی گـردد |
نمی دانم کدامین صید فرصـت جـسـتـه از دامش | که دل در سـینه ام چـون شیر خـشم آلود می گردد |
چـنـین کـز بـنـدگـی چـون بـنـده کـاهـل گـریزانـی | کــجــا در دل تــرا انـدیـشــه مــعــبــود مــی گــردد؟ |
بـه من این نکته چون قندیل از محراب روشن شد | که از خود هر که خالی می شود مسجود می گردد |
بـه راه آرد مـن سـرگـشـتـه را رهـبـر، نـمـی دانـد | کـه هر سـر گـشـتـه گـرد کـعـبـه مقـصـود می گـردد |
منه بـر ذره ای، ای بـی بـصر انگشت گستـاخـی | کـه مـی لـرزد دل خـورشـیـد تــا مـوجــود مـی گـردد |
گـزیـنـد هـر کــه ســود دیـگـران را بــر زیـان خــود | بـه انـدک فـرصـتـی صـائب زیـانـش سـود مـی گـردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج