از تـنـک رویی شـود همـصـحـبـت هـر خـار گـلمی کشد دایم ز حـسن خـلق خـود آزار گلنـوبــهـاران را اگـر مـیـخــانـه در پــرده نـیـســتاز کـدامین بـاده رنگی…
از تـنـک رویی شـود همـصـحـبـت هـر خـار گـل | می کشد دایم ز حـسن خـلق خـود آزار گل |
نـوبــهـاران را اگـر مـیـخــانـه در پــرده نـیـســت | از کـدامین بـاده رنگین می کند رخـسـار گل |
دارد از شـبـنـم بـهـار آیـیـنـه اش پـیـش نـفـس | بـس کـه رفـت از دیدن رخـسـار اواز کـار گل |
نـیسـت دور شـادمـانـی را بـقـای همـچـو بـرق | تـا بـه خود جنبـیده ای می افتد از پـرگار گل |
از سـحـر خـیـزان چـراغ عـیش گـیـرد روشـنـی | می شود از اشک شبنم هر سحر بیدار گل |
در گـذر از شــادی بــی عـافـیـت کـز ســادگـی | عـمـر خـود کـوتـاه کـرد از خـنده بـسـیار گـل |
نـیـسـت از آتــش عـنـانـی در بــسـاط نـوبــهـار | انـقـدر فـرصـت کـه بــیـرون آرد از پــاخـارگـل |
رشته نبود این که بر گلدسته ها پیچیده است | بـر کمر بـستـه است از دست رخت زنار گل |
احـتـیـاط بـی شـمـار آخـر بـه رسـوایـی کـشـد | بـوی خـود را فـاش کـرد از پـرده بـسـیار گـل |
از الـف چـون حـرفـهـای مـخـتــلـف پــیـدا شـود | در بـهاران آنچـنان می جـوشد از هر خار گل |
قطره های شبـنمش هرگز به این شوخی نبود | چـیده بـادامـن عـرق گـویا ازان رخـسـار گـل |
بـا لـب میگـون شـراب لـعـل خـون مـرده اسـت | گـلـعـذاری هـر کـجـا بـاشـد بـود بـیـکـار گـل |
حـسـن را در خـانـه زین سـیر مـی بـایـد نـمـود | جـلـوه دیـگـر کـنـد بــر گـوشـه دسـتــار گـل |
خـط بــرآورد از حـجــاب آن چــهـره مـسـتــور را | در بـهار از پـوسـت مـی آید بـرون ناچـار گـل |
آنچـنـان کـز زخـمـهای تـازه جـوشـد خـون گـرم | مـی زنـد جـوش آنـچـنـان از رخـنه دیوار گـل |
چـرب نرمی کـن کـه می آرد بـه همواری بـرون | دامن خـود را درسـت از پـنجـه صـد خـار گل |
خون بـه خون شستن ندارد جز ندامت حاصلی | کــی بــرد زنــگ کــدورت از دل افــگــار گــل |
هـایـهـوی بــلـبـلـان مـهـر دهـان گـفـتـگـوسـت | ورنه دارد در لب خـامش سـخـن بـسـیار گل |
مـی نمـاید جـا بـه اشـک عـندلـیبـان در لـبـاس | این کـه شـبـنم را دهد در دامن خـود بـارگل |
چـون زلیخـا کز پـی یوسـف بـرآمد بـی حـجـاب | آنـچــنـان دنـبــال آن سـرو آیـد از گـلـزار گـل |
بــا لــب خــنــدان و روی تــازه یـا رمــن اســت | غـنـچـه بـالـین مـریـض و بـسـتـر بـیمـار گـل |
می دهد رنگـی و رنگـی می سـتـاند هر زمـان | بــس کـه دارد انـفـعـال از چــهـره دلـدار گـل |
صحـبـت روشـن ضمیران تـوتـیای بـینش اسـت | می شـود از قرب شـبـنم از اولوالابـصـار گل |
عـشـق دارد فـیـضـهـا نـبـود عـجـب گـرسـرزنـد | بــلـبــل یـکـرنـگ را از غــنـچــه مـنـقــار گـل |
سـازگاری بـین که بـا آن بـی نیازی می کـشـد | دامـن الـفـت بــه دسـت دیـگـران از خـارگـل |
صبـر کن بـر تـنگ چـشمیهای گردون خـسـیس | کاین چـنین از تـنگنای غنچـه شد هموار گل |
در لبـاس از خـون بـلبـل جـامه رنگـین می کـند | هر که صائب می زند بـر گوشه دسـتـار گل |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج