فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 4 فروردین 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٣٢: از تنک رویی شود همصحبت هر خار گل

از تـنـک رویی شـود همـصـحـبـت هـر خـار گـلمی کشد دایم ز حـسن خـلق خـود آزار گلنـوبــهـاران را اگـر مـیـخــانـه در پــرده نـیـســتاز کـدامین بـاده رنگی…

از تـنـک رویی شـود همـصـحـبـت هـر خـار گـل می کشد دایم ز حـسن خـلق خـود آزار گل
نـوبــهـاران را اگـر مـیـخــانـه در پــرده نـیـســت از کـدامین بـاده رنگین می کند رخـسـار گل
دارد از شـبـنـم بـهـار آیـیـنـه اش پـیـش نـفـس بـس کـه رفـت از دیدن رخـسـار اواز کـار گل
نـیسـت دور شـادمـانـی را بـقـای همـچـو بـرق تـا بـه خود جنبـیده ای می افتد از پـرگار گل
از سـحـر خـیـزان چـراغ عـیش گـیـرد روشـنـی می شود از اشک شبنم هر سحر بیدار گل
در گـذر از شــادی بــی عـافـیـت کـز ســادگـی عـمـر خـود کـوتـاه کـرد از خـنده بـسـیار گـل
نـیـسـت از آتــش عـنـانـی در بــسـاط نـوبــهـار انـقـدر فـرصـت کـه بــیـرون آرد از پــاخـارگـل
رشته نبود این که بر گلدسته ها پیچیده است بـر کمر بـستـه است از دست رخت زنار گل
احـتـیـاط بـی شـمـار آخـر بـه رسـوایـی کـشـد بـوی خـود را فـاش کـرد از پـرده بـسـیار گـل
از الـف چـون حـرفـهـای مـخـتــلـف پــیـدا شـود در بـهاران آنچـنان می جـوشد از هر خار گل
قطره های شبـنمش هرگز به این شوخی نبود چـیده بـادامـن عـرق گـویا ازان رخـسـار گـل
بـا لـب میگـون شـراب لـعـل خـون مـرده اسـت گـلـعـذاری هـر کـجـا بـاشـد بـود بـیـکـار گـل
حـسـن را در خـانـه زین سـیر مـی بـایـد نـمـود جـلـوه دیـگـر کـنـد بــر گـوشـه دسـتــار گـل
خـط بــرآورد از حـجــاب آن چــهـره مـسـتــور را در بـهار از پـوسـت مـی آید بـرون ناچـار گـل
آنچـنـان کـز زخـمـهای تـازه جـوشـد خـون گـرم مـی زنـد جـوش آنـچـنـان از رخـنه دیوار گـل
چـرب نرمی کـن کـه می آرد بـه همواری بـرون دامن خـود را درسـت از پـنجـه صـد خـار گل
خون بـه خون شستن ندارد جز ندامت حاصلی کــی بــرد زنــگ کــدورت از دل افــگــار گــل
هـایـهـوی بــلـبـلـان مـهـر دهـان گـفـتـگـوسـت ورنه دارد در لب خـامش سـخـن بـسـیار گل
مـی نمـاید جـا بـه اشـک عـندلـیبـان در لـبـاس این کـه شـبـنم را دهد در دامن خـود بـارگل
چـون زلیخـا کز پـی یوسـف بـرآمد بـی حـجـاب آنـچــنـان دنـبــال آن سـرو آیـد از گـلـزار گـل
بــا لــب خــنــدان و روی تــازه یـا رمــن اســت غـنـچـه بـالـین مـریـض و بـسـتـر بـیمـار گـل
می دهد رنگـی و رنگـی می سـتـاند هر زمـان بــس کـه دارد انـفـعـال از چــهـره دلـدار گـل
صحـبـت روشـن ضمیران تـوتـیای بـینش اسـت می شـود از قرب شـبـنم از اولوالابـصـار گل
عـشـق دارد فـیـضـهـا نـبـود عـجـب گـرسـرزنـد بــلـبــل یـکـرنـگ را از غــنـچــه مـنـقــار گـل
سـازگاری بـین که بـا آن بـی نیازی می کـشـد دامـن الـفـت بــه دسـت دیـگـران از خـارگـل
صبـر کن بـر تـنگ چـشمیهای گردون خـسـیس کاین چـنین از تـنگنای غنچـه شد هموار گل
در لبـاس از خـون بـلبـل جـامه رنگـین می کـند هر که صائب می زند بـر گوشه دسـتـار گل

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج