هر که بـاشد چـون قلم از سینه چـاکان سخنسـرنمی پـیچـد بـه تـیغ از خـط فرمان سـخـنبـود اگـر تـخـت سـلـیمان را روان بـر بـاد حـکـمبـر نفـس فـرمـانـروا بـ…
هر که بـاشد چـون قلم از سینه چـاکان سخن | سـرنمی پـیچـد بـه تـیغ از خـط فرمان سـخـن |
بـود اگـر تـخـت سـلـیمان را روان بـر بـاد حـکـم | بـر نفـس فـرمـانـروا بـاشـد سـلـیمـان سـخـن |
از سـلـیمـان سـر نمـی پـیچـید اگـر دیو و پـری | لفظ و معنی هم بـود در تـحـت فرمان سـخـن |
مد کوتـاهی اسـت عـمر جـاودان ز احـسـان او | خـشـک مـگـذر زیـنـهـار از آب حـیـوان سـخـن |
می دهد دامان یوسـف را بـه آسـانی ز دسـت | دسـت هر کـس آشـنا گردد بـه دامان سـخـن |
آب حــیـوان مـی شـود در دیـده اش آب سـیـاه | هر که یک شب زنده دارد در شبستان سخن |
تــنـگ دارد عــرصــه گــفــتــار بــر مــن روزگــار | ورنـه طـوطـی دارد از آیـیـنـه مـیـدان ســخــن |
دیده ام چـون پـیر کنعان شـد سـفید از انتـظـار | تـا شـنـیـدم بـوی یـوسـف از گـریـبـان سـخـن |
عـمـر آب زندگـی نقـش بـر آبـی بـیش نیسـت | گـر بـقـا داری طـمع، جـان تـو و جـان سـخـن! |
عالمی چون تیشه سر بر سنگ خارا می زنند | تـا که را صائب بـه دست افتـد رگ کان سخن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج