دل مـدام از خـط و زلـف یار می گـوید سـخـنهر که سودایی شود بـسیار می گوید سـخـننیسـت مانع چـشـم او را خـواب ناز از گفتـگوآنچـنان کـز بـیخـودی بـیمـار م…
دل مـدام از خـط و زلـف یار می گـوید سـخـن | هر که سودایی شود بـسیار می گوید سـخـن |
نیسـت مانع چـشـم او را خـواب ناز از گفتـگو | آنچـنان کـز بـیخـودی بـیمـار می گـوید سـخـن |
در صـف آزاد مـردان کـمـتـرسـت از جـوز پــوچ | هر سبـک مغزی که از دستـار می گوید سخن |
پـیش رخـسـاری که می لغزد بـر او پـای نگاه | ساده لوح آن کس که از گلزار می گوید سخن |
بـا پـشـیـمـانـی نـگـردد قـدرت گـفـتـار جـمـع | نیست نادم هر که ز استـغفار می گوید سخن |
هـر کـه گـرد حـرف حـرف خـود نـگـردد بـارهـا | گر بـود مرکـز، کـه بـی پـرگار می گوید سـخـن |
مـی کـنـد نـزدیک راه عـیبـجـویـان را بـه خـود | کـارپــردازی کـه دور از کـار مـی گـویـد سـخـن |
نـیـسـت سـاحــل را ز راز سـیـنـه دریـا خـبــر | وای بـر مستـی که بـا هشیار می گوید سخن |
می کند ناقص عـیاری های خـود را سـکه دار | کـامـلـی کـز درهـم و دینـار مـی گـوید سـخـن |
عقل میدان سخن بر عاقلان کرده است تنگ | ورنـه مـجـنـون بـا در و دیوار مـی گـوید سـخـن |
مـی شـود کـوتـه بـه انـدک روزگـاری عـمـر او | هر که صائب چون قلم بـسیار می گوید سخن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج