فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٤٢٣: در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن

در لـب جــان پــرور جــانـان نـمـی مـانـد ســخــندر حـجـاب غـیب هم پـنهان نمـی مـانـد سـخـننـیـسـت مـانـع سـرو را زنـجـیـر آب از سـرکـشـیچـون بـلـنـد …

در لـب جــان پــرور جــانـان نـمـی مـانـد ســخــندر حـجـاب غـیب هم پـنهان نمـی مـانـد سـخـن
نـیـسـت مـانـع سـرو را زنـجـیـر آب از سـرکـشـیچـون بـلـنـد افـتـاد، در دیوان نمـی مـانـد سـخـن
زنـده جــاویـد مـی سـازد سـخـنـور را چــو خــضـردر اثــر از چـشـمـه حـیـوان نـمـی مـانـد سـخـن
در گـره از نـافـه نـتــوان بــســت بــوی مـشـک راچون بود رنگین، چو خون پنهان نمی ماند سخن
دیده صـورت پـرسـتـان گـر شـود مـعـنی شـنـاسدر قـمـاش از یوسـف کـنعـان نمـی مـاند سـخـن
فـهم در غـور سـخـن کـوتـه نـفـس افـتـاده اسـتورنـه از دریـای بــی پــایـان نـمـی مـانـد سـخـن
خون چو گردد مشک، از پامال گشتن ایمن استپـاک چـون گـردید از جـولـان نمـی مـانـد سـخـن
بــر ســر انـصــاف مـی آیـد فــلـک بــا مـاه مـصــربـیش ازین در چـاه و در زندان نمی مـاند سـخـن
مـی شـود چــون مـاه عـالـمـگـیـر نـور ایـن چــراغتــا قـیـامـت در تــه دامـان نـمـی مـانـد ســخــن
چـون هدف ثـابـت قـدم شـد تـیر کـم گـردد خـطـامسـتـمع گـر دل دهد، حـیران نمی ماند سـخـن
بـا سـخـنـور کـار عـیـسـی مـی کـنـد درد سـخـنهست اگر این درد، بـی درمان نمی ماند سخـن
هـســت بــر بــاد نـفــس فــرمـان او صــائب رواناز سـلیمان در شـکوه و شـان نمی ماند سـخـن

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج