تـنـدخـویان مـی زننـد آتـش بـه جـان خـویشـتـنمی خـورد دل شمع دایم از زبـان خـویشتـنراه حــرف آشـنـایـان ســبــزه بــیـگـانـه بــســتاینقدر غـافل مبـاش…
تـنـدخـویان مـی زننـد آتـش بـه جـان خـویشـتـن | می خـورد دل شمع دایم از زبـان خـویشتـن |
راه حــرف آشـنـایـان ســبــزه بــیـگـانـه بــســت | اینقدر غـافل مبـاش از گلسـتـان خـویشـتـن |
نیست نرگس را چـو بـرگ گل بـه شبـنم احتـیاج | دولـت بـیـدار بــاشـد دیـده بــان خـویـشـتـن |
چــون گــل رعــنـا فــریـب مـهـلـت دوران مـخــور | در بـهـاران بـگـذران فـصـل خـزان خـویشـتـن |
چـون صـدف ناچـار اگـر بـاید لب خـواهش گشـاد | پیش هر ناشسته رو مگشا دهان خویشتن |
سرفرو نارد به چرخ پست فطرت، هر که ساخت | از بـلـنـدی های همـت آسـمـان خـویشـتـن |
ریـزه چـیـن خـوان مـن ذرات و مـن چــون آفـتــاب | از شفق در خـون زنم هر روز نان خـویشـتـن |
از زبـردسـتـان کـسـی زه بـر کـمـان من نبـسـت | حـلقه بـیرون بـردم از میدان کمان خویشتـن |
بـلـبـلـان افـسـرده مـی گـردنـد صـائب، ورنه مـن | تـخته می کردم ز خاموشی دکان خویشتـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج