فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٤١٢: به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن

بـه که غافل بـاشد آن سرو روان از خویشتنورنـه خـواهد گـشـت از غـیرت نهان از خـویشـتـنبـی نـیـازسـت از بــدآمـوزان دل بـی رحـم اودارد این شمشیر سنگین دل…

بـه که غافل بـاشد آن سرو روان از خویشتنورنـه خـواهد گـشـت از غـیرت نهان از خـویشـتـن
بـی نـیـازسـت از بــدآمـوزان دل بـی رحـم اودارد این شمشیر سنگین دل، فسان از خویشتن
از غـم مـحـرومـی اربـاب بـینـش فـارغ اسـتحـسن مستـوری که می گردد نهان از خـویشتـن
مـی کـنـد در هر نـگـاهی روی شـرم آلـود اواز عـرق ایـجـاد چـنـدیـن دیـده بـان از خـویـشـتـن
نیست پروای سلاح آن را که چون مژگان کجمـی تـوانـد سـاخـتـن تـیـر و کـمـان از خـویشـتـن
آتــش افـسـرده ام کـز یـک نـسـیـم الـتـفـاتمـی تـوانـم کـرد انـشـا صـد زبــان از خـویـشـتــن
یوسـف پـاکیزه دامن از زلیخـا چـون گریخـت؟مــی گــریـزد آشــنـای او چــنـان از خــویـشــتــن
چــون تــوانـم یـافـت صــائب راه کـوی یـار را؟من که عمری شد نمی یابـم نشان از خـویشتـن

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج