مـوج دریـا را نـبــاشـد اخــتــیـار خــویـشـتــندسـت بـردار از عـنـان گـیر و دار خـویشـتـنزهد خشک از خاطرم هرگز غبـاری برنداشتمرکـب نی بـار بـاشـد بـر…
مـوج دریـا را نـبــاشـد اخــتــیـار خــویـشـتــن | دسـت بـردار از عـنـان گـیر و دار خـویشـتـن |
زهد خشک از خاطرم هرگز غبـاری برنداشت | مرکـب نی بـار بـاشـد بـر سـوار خـویشـتـن |
خاک باشد از مصافم چشم دشمن را نصیب | کرده ام تـا خـاکسـاری را حـصار خـویشـتـن |
خـار دیـوار گـلـسـتـانـم کـه از بــی حـاصـلـی | می کشم خـجـلت ز اوج اعتـبـار خـویشتـن |
خـلوتـی چـون خـانه آیینه داری پـیش دسـت | بـهـره ای بـردار از بـوس و کـنـار خـویشـتـن |
گـوهر از گـرد یتـیمـی می شـود کـامـل عـیار | بیش ازین دامن مکش از خاکسار خویشتن |
مـی تـوانـی آتـش شـوق مـرا خـامـوش کـرد | گـر دلـت خـواهد، بـه لعـل آبـدار خـویشـتـن |
دیـدن آیـیـنـه را مـوقـوف خــواهـی داشــتــن | گـر بـدانی حـال مـن در انـتـظـار خـویشـتـن |
گر دهم ملک سلیمان را بـه موری بی سؤال | همچنان بـاشم ز همت شرمسار خویشتن |
بـس کـه چـون آیینه صـائب دیده ام نـادیدنی | می شـمارم زنگ کلفـت را بـهار خـویشـتـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج