خـط از بـیبـاکـی آن حـسـن عـالـمگـیر می پـیچـدکه جوهر بـر خود از خونریزی شمشیر می پیچدحـنون را هسـت در غـافل حـریفی دسـت گیراییکه مجـنون بـا کمال ضعف …
خـط از بـیبـاکـی آن حـسـن عـالـمگـیر می پـیچـد | که جوهر بـر خود از خونریزی شمشیر می پیچد |
حـنون را هسـت در غـافل حـریفی دسـت گیرایی | که مجـنون بـا کمال ضعف گوش شیر می پـیچد |
مـیـسـر نـیـسـت دل را از غـبــار خـط بـرون رفـتـن | کـه پـای سـیل را این خـاک دامـنگـیر می پـیچـد |
گـزیـر از دوزخ ســوزان نـبــاشــد نـفـس کـجــرو را | به آتش راست بتوان ساختن چون تیر می پیچد |
کــنــد عــزت دنــیـاســت پــیـچ و تــاب خــواریـهــا | عـبـث در کنج زندان یوسـف از زنجـیر می پـیچـد |
که در صید دل من می کند چین زلف مشکین را؟ | که در هر گام دست و پـای این نخجیر می پیچد |
نـشـد خــط غـمـزه بــیـبــاک را مـانـع زخــونـریـزی | زجـوهر کـی زبـان جـرأت شـمشـیر می پـیچـد؟ |
زبـیـبــاکـی حـنـا بــر پـای خـواب آلـود مـی بــنـدد | گـرانجـانی کـه بـر آب و گـل تـعـمـیر مـی پـیچـد |
نــخــواهــد دیـد فــردا روی آتــش را گــنــهـکــاری | که بـی آتـش چو مو از خجلت تـقصیر می پـیچد |
بـه آب حـضر صـائب گرد راه از خـویش می شـوید | ز روی صدق هر رهرو که بـر شـبـگیر می پـیچـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج