راز را در ســیـنــه دشــوارســت پــنـهـان داشــتــنورنه آسـان اسـت اخـگـر در گـریبـان داشـتـنگـوی تـوفـیـق از خـم چـوگـان گـردون بــردن اسـتگوشه کردن …
راز را در ســیـنــه دشــوارســت پــنـهـان داشــتــن | ورنه آسـان اسـت اخـگـر در گـریبـان داشـتـن |
گـوی تـوفـیـق از خـم چـوگـان گـردون بــردن اسـت | گوشه کردن از جهان، سر در گریبـان داشتـن |
ابــر هـیـهـات اسـت بــیـرون آیـد از تـسـخـیـر بــرق | عشـق عالمسـوز را پـوشـیده نتـوان داشـتـن |
مـی کـنـد از مـهـر خـامـوشـی تــراوش راز عـشـق | مشک را در نافه ممکن نیست پـنهان داشتن |
سـینـه هـا را مـی کـنـد گـنـجـینـه گـوهـر چـو کـوه | زیر تـیغ از سخت جـانی پـا بـه دامان داشتـن |
از زمــیــن شــور بــاشــد زعــفــران کــردن طــمــع | دلگشـایی چـشـم از صحـرای امکان داشـتـن |
ترک خواهش کن که می سازد صدف را دل دو نیم | کـاسـه دریـوزه پــیـش ابــر نـیـسـان داشـتـن |
هـســت بــاران داشــتــن از کــاغــذ ابــری طــمــع | چـشم ریزش از کف خـشـک لئیمان داشـتـن |
خـوار مـی گـردد عـزیزان را کـند هر کـس کـه خـوار | از بـصیرت نیسـت یوسف را بـه زندان داشتـن |
بـهـتـر از گـنـج گـهـر بـی خـواسـت بـخـشـیدن بـود | پــاس آب روی ســایـل از کـریـمـان داشــتــن |
از شـکـسـت دل دو جـانـب را رعـایت کـردن اسـت | پـیش زنـگـی در بـغـل آیینـه پـنـهـان داشـتـن |
لـــرزش بـــیـــدل بـــه جـــان در زیـــر تـــیــغ آبـــدار | هست چون پـاس نفس در آب حیوان داشتـن |
مـی کــنـد دل را چــو ســرو آزاد از دلـبــســتــگـی | چشم پـیش پـا چو نرگس در گلستان داشتن |
زیـر ســرو و بــیــد دامــان طــمــع وا کــردن اســت | کاسـه دریوزه پـیش این خـسـیسـان داشتـن |
قــطــره نــاچــیـز را تــشــریـف گــوهــر مــی دهــد | یـاد گـیـریـد از صـدف آیـیـن مـهـمـان داشـتـن |
صــد دل آشــفــتــه را شــیـرازه مـی بــایـد شــدن | نیست معشوقی همین زلف پریشان داشتن |
دیـدی از اخــوان چــه خـواری هـا عـزیـز مـصـر دیـد | چـشـم دلجـویی نمی بـاید ز اخـوان داشـتـن |
ایـن جـواب آن غـزل صـائب کـه راقـم گـفـتـه اسـت | گنج پـابـرجـاست پـای خود بـه دامان داشتـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج