مـســت مـا امـروز نـقــش تــازه ای بــر آب زدشـیشـه می را بـه طـاق ابـروی مـحـراب زدچون بر آرم سر میان خاک و خون غلطیدگان؟بـال مـن سـیلـی بـه روی خـنج…
مـســت مـا امـروز نـقــش تــازه ای بــر آب زد | شـیشـه می را بـه طـاق ابـروی مـحـراب زد |
چون بر آرم سر میان خاک و خون غلطیدگان؟ | بـال مـن سـیلـی بـه روی خـنجـر قـصـاب زد |
صـبـح بـیـداری نـدارد در پـی این خـواب گـران | ورنـه طـوفـان بــارهـا بــر روی بــخـتـم آب زد |
چـون صـدف در دامن خـود گوهر مقصود یافت | هر که گرد خویش دوری چند چون گرداب زد |
خضر و سیر ظلمت و آب حـیات افسانه است | تـازه شد هر کس شراب کهنه در مهتـاب زد |
نـیـسـت راه خــار در پــیـراهـن عـریـان تــنـی | شـعـله آفـت سـر از خـاکـسـتـر سـنجـاب زد |
شـعله خـوی تـو دسـت آورد بـیرون ز آسـتـین | سـیـلـی بـیـطـاقـتـی بـر چـهـره سـیمـاب زد |
صائب از بـس ساده لوحـی بـر خیال عارضش | بـوسـه هـا از دور امـشـب بـر رخ مـهتـاب زد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج