آشـنـا خـواهـی گـر ای دل بـا خـود آن بـیـگـانـه رااول از بـیـگـانـه بــایـد کـرد خـالـی خـانـه راآشـنـایـی هـای آن بــیـگـانـه پـرور بــیـن، کـه مـنمی…
آشـنـا خـواهـی گـر ای دل بـا خـود آن بـیـگـانـه را | اول از بـیـگـانـه بــایـد کـرد خـالـی خـانـه را |
آشـنـایـی هـای آن بــیـگـانـه پـرور بــیـن، کـه مـن | می خـورم در آشـنایی حـسـرت بـیگـانه را |
چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست | واعـظ کوتـه نظـر کوتـه کـن این افـسـانه را |
گر گریزد عـاشـق از زاهد عجـب نبـود، که نیسـت | الـفــتــی بــا یـکــدگـر دیـوانـه و فــرزانـه را |
کـاش مـی آمـد شـبـی آن شـمـع در کـاشـانه ام | تـا بـسـوزانم ز غیرت شـمع هر کاشـانه را |
نـیـم جــو شــادی در آب و دانــه صــیـاد نـیـســت | شـادمان مرغی که گوید تـرک آب و دانه را |
تـا درون آمـد غـمـش، از سـینه بـیرون شـد نفـس | نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را |
در اشــکـم را عــجــب نـبــود اگـر لـعـلـش خــریـد | جــوهـری دانـد بــهـای گــوهـر یـکــدانـه را |
بـس که دارد نسبـتـی بـا گردش چشمان دوست | زان فـروغـی دوسـت دارد گردش پـیمانه را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج