تـا چـون درویشان تـوان بـا گاه گاهی سـاخـتـناز سبک مغزی است با زرین کلاهی ساختنخاک در چشمش، اگر گردد به ظاهر گوشه گیرهر کـه بـتـواند پـنـاه از بـی پـن…
تـا چـون درویشان تـوان بـا گاه گاهی سـاخـتـن | از سبک مغزی است با زرین کلاهی ساختن |
خاک در چشمش، اگر گردد به ظاهر گوشه گیر | هر کـه بـتـواند پـنـاه از بـی پـناهی سـاخـتـن |
در تــلـاش نـام نـتـوان چـون عـقـیـق سـاده لـوح | بـا دل پـر خـون بـه ننگ رو سیاهی سـاخـتـن |
بـسـتـر و بـالین ز خـشت و خـاک کن در زندگی | عاقبـت چون خوابگاه از خاک خواهی ساختن |
از بــرای طـعـمـه چــون قـلـاب گـردن کـج مـکـن | تا بـه آب خشک بـتوان همچو ماهی ساختن |
بـهر قـطـع راه عـقـبـی بـال سـامان دادن اسـت | سیم و زر را پـیشتـر از خویش راهی ساختن |
در هوای جـذب دنیای خـسیس ای سست مغز | رنگ خود چون کهربـا تـا چند کاهی ساختـن؟ |
مــی تــوانـد غــوطــه در دریـای آتــش زد دلــیـر | هر که بـتـواند بـه قـرب پـادشـاهی سـاخـتـن |
از مـحــیـط آفــریـنـش فــلـس اگــر داری طــمـع | بـا هزاران خـار می بـاید چـو ماهی سـاخـتـن |
از گرانجانان به چوگان گوی سبـقت بـردن است | قـامت خـود خـم بـه فـرمـان الـهی سـاخـتـن |
نـیـسـت مـمـکـن صـائب از روبـاه آیـد کـار شـیـر | مصـلحـت نبـود رعـیت را سـپـاهی سـاخـتـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج