اگر آتـش است یارت تو بـرو در او همی سوزبه شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روزتو مخالفت همی کش تو موافقت همی کنچـو لبـاس تـو درانند تـو لبـاس وصـل می دو…
اگر آتـش است یارت تو بـرو در او همی سوز | به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز |
تو مخالفت همی کش تو موافقت همی کن | چـو لبـاس تـو درانند تـو لبـاس وصـل می دوز |
بـه موافـقت بـیابـد تـن و جـان سـماع جـانی | ز ربــاب و دف و ســرنـا و ز مـطــربــان درآمـوز |
بـه میان بـیست مطرب چـو یکی زند مخالف | همه گم کـننده ره را چـو سـتـیزه شـد قـلاوز |
تـو مگو همه بـه جـنگند و ز صلح من چـه آید | تـو یکی نه ای هزاری تـو چـراغ خـود بـرافـروز |
کـه یـکـی چـراغ روشـن ز هـزار مـرده بـهـتـر | که بـه اسـت یک قد خـوش ز هزار قـامت کوز |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج