آن کـه نهاده در دلـم حـسـرت یک نـظـاره رابـر لب من کجـا نهد لعـل شـراب خـواره رارشته عمر پاره شد بس که ز دست جور اودوخـتـه ام بـه یکـدگـر سـینـه پـاره…
آن کـه نهاده در دلـم حـسـرت یک نـظـاره را | بـر لب من کجـا نهد لعـل شـراب خـواره را |
رشته عمر پاره شد بس که ز دست جور او | دوخـتـه ام بـه یکـدگـر سـینـه پـاره پـاره را |
کشـتـه عشق را لبـش داده حـیات تـازه ای | ورنـه کـسـی نـیـافـتـی زنـدگـی دوبـاره را |
بـا همه بـی تـرحـمی بـاز بـه رحـمت آمدی | لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را |
ز آه شـررفـشـان مـن نرم نمی شـود دلـش | آتـش مـن نمی کـند چـاره سـنگ خـاره را |
تـا نـنـهی وجـود خـود بـر سـر کـار بـنـدگـی | خـواجـه مـا نمـی خـرد بـنـده هیچ کـاره را |
خنجر خون فشان بـکش، آنگه استخاره کن | از پـی قتـل من بـبـین خوبـی استـخـاره را |
چـند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا | تـیره کـنـم رخ فـلـک، خـیر کـنم سـتـاره را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج