تـا از دو چـشـم مـسـتـت بـیمـار و دردمـندیمهـم ایـمـن از بـلـاییم، هـم فـارغ از گـزنـدیمگـفـتـی بـرو ز کـویم تـا پـای رفـتـنـت هسـتزین جـا کجـا تـوان …
تـا از دو چـشـم مـسـتـت بـیمـار و دردمـندیم | هـم ایـمـن از بـلـاییم، هـم فـارغ از گـزنـدیم |
گـفـتـی بـرو ز کـویم تـا پـای رفـتـنـت هسـت | زین جـا کجـا تـوان رفـت زیرا که پـای بـندیم |
از طـــاق ابـــروانـــت وز تـــار گـــیــســـوانــت | هم خـسـتـه کـمانیم، هم بـسـتـه کـمندیم |
در دعـوی مـحــبــت هـم خـوار و هـم عـزیـزم | در عـالـم مـودت هم پـسـت و هم بـلـنـدیم |
او جــز مـلــامـت مــا بــر خــود نـمـی پــذیـرد | مـا جـز سـلـامت او بـر خـود نمی پـسـندیم |
در عـیـن تـیـربـاران چـشـم از تـو بـرنـسـبـتـم | در وقــت دادن جــان دل از تــو بــرنـکـنـدیـم |
وقتی نشد که بی دوست بر حال خود نگریم | روزی نشد که در عشق بر کار خود نخندیم |
گو از کـمان مزن تـیر کـز دل بـه خـون تـپـیدیم | گو از میان مکش تـیغ کز کف سـپـر فـکندیم |
بـا قهر و لطـف معشـوق در عاشـقی فروغی | هم چـشمه سـار زهریم، هم کاروان قندیم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج