تــا کــفــر ســر زلــفــت زد راه دل و دیــنــمجـز عشق تـو هر کیشی کفر اسـت در آیینمهـر صـبـح ز روی تـو هـم خـانـه خـورشـیدمهـر شـام ز اشـک خـود هـمـس…
تــا کــفــر ســر زلــفــت زد راه دل و دیــنــم | جـز عشق تـو هر کیشی کفر اسـت در آیینم |
هـر صـبـح ز روی تـو هـم خـانـه خـورشـیدم | هـر شـام ز اشـک خـود هـمـسـایـه پــرویـنـم |
تـو چـشـمه خـورشـیدی من ذره محـتـاجـم | تـو خـواجـه مـسـتـغـنی، من بـنده مسـکـینم |
تـــا خــط تــو را دیــدم، دادی رقــم خــونــم | تــا مـهـر تــو ورزیـدم، بــسـتــی کـمـر کـیـنـم |
هم سـلسـله بـر گـردن زان کـاکـل پـیچـانم | هـم غـالـیـه در دامـن زان سـنـبــل پـرچـیـنـم |
هم سـر دهانش را مـی جـویم و مـی یابـم | هم عکس جمالش را می خواهم و می بینم |
هم باده عشقش را می گیرم و می نوشم | هم دانـه مـهـرش را مـی کـارم و مـی چـینـم |
از قـامـت مـوزونـش در ســایـه شـمـشـادم | وز عــارض گــلــگــونـش در دامـن نـســریـنـم |
گـر بـر سـر خـاک من بـنشـینی و بـرخـیزی | تـا محـشـر از این شـادی بـرخـیزم و بـنشینم |
تـا وصـف لبـت گـفـتـم درهای دری سـفـتـم | الحق که در این معنی مستـوجـب تـحـسینم |
تـا مـاه فـروغـی رخ از کـلـبـه مـن بــرتـافـت | از آه سحـر هر شب شمعی است بـه بـالینم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج