بــاده گـلـگـون نـمـی آیـد بــه کـار عــاشــقـاناز لب میگون خـود بـشـکن خـمار عـاشـقانشــعـلـه نـتــوانـد لـبــاس رنـگ را تــغـیـیـر دادچون بـرد زردی …
بــاده گـلـگـون نـمـی آیـد بــه کـار عــاشــقـان | از لب میگون خـود بـشـکن خـمار عـاشـقان |
شــعـلـه نـتــوانـد لـبــاس رنـگ را تــغـیـیـر داد | چون بـرد زردی بـرون می از عذار عاشقان؟ |
خـانه تـن را بـه خـاک تـیره یکـسـان کـرده انـد | دست خـالی می رود سیل از دیار عاشقان |
مـردم کــوتــه نـظــر در انـتــظــار مـحــشــرنـد | نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاشقان |
کوه طورست آن که می آید ز هر پرتو به رقص | نیسـت سـنگ کم بـه میزان وقار عـاشـقان |
صـبـح محـشـر را نمکـدان در گریبـان بـشـکـند | شـورش مـغـز پــریـشــان روزگـار عـاشـقـان |
در دل هر نقطـه داغی سـواد اعـظـمی اسـت | تـند مـگـذر این چـنین از لـالـه زار عـاشـقـان |
سـاده از کوه گرانجـانی بـود صـحـرای عـشـق | نقـد جـان در آسـتـین دارد شـرار عـاشـقـان |
هر که خود را بـاخـت اینجـا می زند نقش مراد | پـاکـبـازسـت از پـشـیمانی قـمار عـاشـقـان |
در سراپـای وجـودم ذره ای بـی عشق نیست | محمل لیلی است هر کف از غبـار عاشقان |
آفـتــاب از دیـده شـبــنـم نـمـی پــوشـد عـذار | رخ مپـوش از دیده شـب زنده دار عـاشـقـان |
نـیـش الـمـاس حـوادث بــا کـمـال سـرکـشـی | خـواب مخـمل می شود در رهگذار عاشقان |
خـار صـحـرای ادب را دسـت دامـنـگـیر نیسـت | زینهار ای گل مکـش دامن ز خـار عـاشـقـان |
دامــن بــرق تــجــلــی خــار نـتــوانـد گــرفــت | دسـت کوتـه کن ز نبـض بـی قرار عـاشـقان |
خـاک بــیـدردان بــه شـمـع دیـگـران دارد نـظـر | آتـش از خـود می دهد بـیرون مزار عاشقان |
هـر کـه مـی دانـد شـمـار داغـهـای خـویش را | نیسـت روز حـشـر صائب در شمار عاشقان |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج