تـیغ سـیراب اسـت موج بـحـر طـوفان زای عشـقداغ نـاســورســت فـلـس مـاهـی دریـای عـشـقپــرده گـوش فــلـک گـردیـد شــق از کـهـکـشــاننیسـت هر نـازکـدلـی …
تـیغ سـیراب اسـت موج بـحـر طـوفان زای عشـق | داغ نـاســورســت فـلـس مـاهـی دریـای عـشـق |
پــرده گـوش فــلـک گـردیـد شــق از کـهـکـشــان | نیسـت هر نـازکـدلـی را طـاقـت غـوغـای عـشـق |
نور عقلی کز فروغش چـشـم عالم روشن اسـت | پــرده خـواب اسـت پـیـش دیـده بــیـنـای عـشـق |
سـینه صـافـان سـبـز می سـازند حـرف خـصـم را | زنـگ را طــوطــی کـنـد آیـنـه ســیـمـای عــشــق |
جـای حـیرت نیست گر شد سینه ما چـاک چـاک | شیشه را چون نار خندان می کند صهبای عشق |
پیش چشم هر که چون مجنون غبار عقل نیست | خـیمـه لـیـلـی اسـت داغ لـالـه صـحـرای عـشـق |
پــرده نـامـوس زیـبــنـده اســت بــر بــالـای عـقـل | تن بـه هر تـشریف ناقص کی دهد بـالای عشق؟ |
در ســر شــوریـده مـا عــقــل ســودا مـی شــود | مـی کـنـد عـنـبـر کـف بـی مـغـز را دریای عـشـق |
دسـت خـود بـوسـید هر کس دامن پـاکـان گرفـت | شـد زلیخـا رفتـه رفتـه یوسـف از سـودای عشـق |
در وصـال و هجـر صـائب اضـطـراب دل یکی اسـت | هیچ جـا لـنگـر نمی گـیرد بـه خـود دریای عـشـق |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج