بـگشادی رو که رنگی بـستست بـر رخ توحسن آنچـنانکه خود را گل بـر بـهار بـستـهخـسـرو بـقـصـد جـانـم آهـنـگ کـرده ومـنامـیـد در تــو شـیـریـن فـرهـاد وار …
بـگشادی رو که رنگی بـستست بـر رخ تو | حسن آنچـنانکه خود را گل بـر بـهار بـستـه |
خـسـرو بـقـصـد جـانـم آهـنـگ کـرده ومـن | امـیـد در تــو شـیـریـن فـرهـاد وار بــسـتــه |
من چون گدا که نانم از تـست حاصل و تـو | سـگ را گـشـاده وآنگه در اسـتـوار بـسـتـه |
گـر در دهـانـم آیـد جــز ذکـر تــو حـدیـثــی | گـردد زبــان نـطـقـم بــی اخـتـیـار بــسـتـه |
ای لطف حق زخوبـی صد در گشاده بـر تو | بـر سـیـف در چـه داری در روز بــار بـسـتـه |
اکنون که شد دل من در عشق یار بـستـه | یـارب در وصــالــش بــرمـن مـدار بــســتــه |
تـا صـیـد او شـدسـتـم زنـجـیـر مـی درانـم | همچون سگی که باشد وقت شکار بسته |
بـگشاد دی بـپـیشم آن زلف چون رسن را | من تـنگدل بـماندم زآن دم چـو بـار بـسـتـه |
وامروز بـهر کشتـن بـربـست هر دودستـم | دیـدم بــروز مـاتــم دســت نـگـار بــســتــه |
زآن ساعتی که عاشق بویی شنوده از تو | ای ازرخ تــو رنـگـی گـل بــرعـذار بــســتــه |
پــیـونـد نـسـبــت خـود از غـیـر تــو بــریـده | تـا بـر تـو خویشتـن را بـرگل چو خار بـستـه |
بـیهوده گـوی دانـد همـچـون درآیم آنـکـس | کـو اشـتــری نـدارد بــا ایـن قـطـار بــسـتـه |
تــا تـو بــحـسـن خـود را بــازار تـیـز کـردی | شــد آفــتــاب ومـه رادکــان کــار بــســتــه |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج