در رخـت می نگرم جـلوه گه جـان اینجـاستدر قـدت مـی نـگـرم سـرو خــرامـان ایـنـجــاسـتمن دل سوخته خواهم که لب تشنه خویشبــر دهـان تــو نـهـم کآبــخــور …
در رخـت می نگرم جـلوه گه جـان اینجـاست | در قـدت مـی نـگـرم سـرو خــرامـان ایـنـجــاسـت |
من دل سوخته خواهم که لب تشنه خویش | بــر دهـان تــو نـهـم کآبــخــور جــان ایـنـجــاسـت |
خانه یی چـون حرم و بـر در و بـامش عشاق | چون مگس جمع شده کآن شکرستان اینجاست |
پــرده داران تــو گـر چـنـد بــسـنـگـم بــزنـنـد | نروم همـچـو سـگ از در کـه مـرا نـان اینجـاسـت |
مـن دوا یـابــم اگـر لـطـف تـو گـویـد کـه بــده | مرهم وصل، که این خـسـتـه هجـران اینجـاسـت |
اندرین مـجـمـع اگـر جـمع شـوم شـاید ازآنک | رخ و زلـفـی کـه مـرا کـرد پــریـشـان ایـنـجـاسـت |
یوسف حـسنی و در هر طرفی چـون یعقوب | از بــرای تـو بـسـی عـاشـق گـریـان ایـنـجـاسـت |
تــو امــام هـمـه خــوبــانـی و بــا آن قــامـت | قـبــلـه کـافـر و مـحـراب مـسـلـمـان ایـنـجـاسـت |
تـو زر لطف کنی بـخـش و چـو من درویشـی | آخــر ای گــنـج گــهـر بــا دل ویـران ایـنـجــاســت |
بــاز روح ار ز پــی صــیــد روان شــد، آن تــن | کـه بـدل همچـو جـلاجـل کـند افـغـان اینجـاسـت |
دور ازیـن بــاغ رقــیـب تــو بــهـرجــا کـه بــود | همچو اشکستـه سفالیست که ریحان اینجاست |
ای بــکـعـبـه شـده در بــادیـه چـون اعـرابـی | آب بـاران چـه خـوری؟ چـشمه حـیوان اینجـاست |
سـیف فرغانی از آن نور روان چـون خـورشید | روز وصـلـی کـه نـدارد شـب هـجـران اینـجـاسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج