تـرا کـه گـفـت کـه بـا مـا وفـا نشـاید کـرددروغ گفـت چـه بـاشـد چـرا نشـاید کردغـلـام لـعـل لـب تــسـت جـان شـیـریـنـمچـنین حـکایت شیرین کجـا نشـاید ک…
تـرا کـه گـفـت کـه بـا مـا وفـا نشـاید کـرد | دروغ گفـت چـه بـاشـد چـرا نشـاید کرد |
غـلـام لـعـل لـب تــسـت جـان شـیـریـنـم | چـنین حـکایت شیرین کجـا نشـاید کرد |
به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت | بـه غـمزه گفـت نشـاید هلا نشـاید کرد |
مـیان مـوی و مـیان تـو نکـتـه بـاریکـسـت | در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد |
هـزار ســال تــنـم گــر ز تــن جــدا مــانـد | هنوز مـهر تـو از جـان جـدا نـشـاید کـرد |
حـدیث درد دل مـسـتـمـند و سـینه ریش | حکایتـی است که در سالها نشاید کرد |
مگر عـبـید بـه جـان بـا لبـم مضـایقـه کـرد | که این بـه مذهب اصحـابـنا نشـاید کرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج