هرکـجـا دلمرده ای را یافـت احـیا کرد عـشـقجــمـلــه ذرات عــالــم را ســویـدا کــرد عــشــقریـخــت دریـا درگـریـبــان قـطــره کـم ظــرف راذره نـاچــیـ…
هرکـجـا دلمرده ای را یافـت احـیا کرد عـشـق | جــمـلــه ذرات عــالــم را ســویـدا کــرد عــشــق |
ریـخــت دریـا درگـریـبــان قـطــره کـم ظــرف را | ذره نـاچــیـز را خــورشـیـد ســیـمـا کـرد عـشــق |
جـلـوه زلـف پـریـشـان مـی کـنـد مـوج سـراب | بس که براوراق هستی مشق سودا کرد عشق |
صـبـح شـورانگـیز محـشـر زد نمکـدان بـرزمین | تـا ز خـلوتـگـاه وحـدت رو بـه صـحـرا کـرد عـشـق |
عـقـل بـالوح و قـلـم دارد چـو طـفـلـان احـتـیاج | می تـواند بـی قلم صـد دفـتـر انشـا کرد عـشـق |
چـون نیابـد آب درچـشم تـماشایی بـه رقص ؟ | بـرگ بـرگ این چـمن رادست موسی کرد عشق |
سـهل بـاشد طور اگر از یکدگر پـاشیده اسـت | صـد چـندین مجـموعه را از هم مجـزا کرد عشـق |
مـحـو شـد چـون شـبــنـم گـل درفـروغ آفـتـاب | تـارخ خـود را بـه چـشـم مـا تـماشـا کـرد عـشـق |
هر دو عالم خاک شد تا عشق سرپایین فکند | غوطه درخـون زد جـهان تـادسـت بـالا کرد عشق |
کـوهـکـن از فـکـر مـرغ نـامـه بـرآسـوده اسـت | قاصدی چون جـوی شیر ازسنگ پـیدا کرد عشق |
نـعـمـت الـوان راحـت رابــه بــیـدردان فـشـانـد | درد خــود رابــهـر مـاصــائب مـهـیـا کـرد عــشــق |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج