عاشقان را در ره عشق آرمیدن شـرط نیسـتوصـل جـانان را نصـیب خـویش دیدن شـرط نیسـتبـربـلا و نعمت ارحـکمت دهد چـون زآن اوستنـعـمـتـش را بــر بــلـای او گـ…
عاشقان را در ره عشق آرمیدن شـرط نیسـت | وصـل جـانان را نصـیب خـویش دیدن شـرط نیسـت |
بـربـلا و نعمت ارحـکمت دهد چـون زآن اوست | نـعـمـتـش را بــر بــلـای او گـزیـدن شـرط نـیـسـت |
گــر تــرا ســودای خــورشــیـد جــمـال او بــود | هـمـچـوسـایه درپـی مـردم دویـدن شـرط نـیـسـت |
آتـش سـودای او چـون تـیز گشت ازبـاد شوق | هـمـچـو آب تـیـره بـا خـاک آرمـیـدن شـرط نـیسـت |
گـرچـه نـزد عـاشـقـان اوکـه صـاحـب دولـتــنـد | زین چنین محنت بجان خود را خریدن شرط نیست |
همـچـو آن دریادلـان جـان بـذل کـن، زیرا هنـوز | راه بــاقــی داری ازیـاران بــریـدن شــرط نــیـســت |
چون سگ وچون مرغ باش اندر شکار وصل یار | کـز دویدن چـون بـمـانـی جـز پـریدن شـرط نیسـت |
تـا بـصـدر صـفـه وصـلت رسـاند لطـف دوسـت | زین وحـل پـای طلب بـیرون کشیدن شـرط نیسـت |
دی تـمنای وصـال دوسـت کردم عـشـق گفت | زهر غم کم خـورده ای شـکر مزیدن شـرط نیسـت |
آب عـزت در دهان کـن خـاک پـایش بـوسـه ده | زآنکـه این معـشـوق رابـر لب گزیدن شـرط نیسـت |
اندرآن مـجـلـس کـه نقـل عـاشـقـان ریزد زلـب | هرمگس را ذوق این شکر چـشیدن شـرط نیسـت |
رو بــبــوی از دور قــانـع شــو کــه در گــلـزار او | خـیره چـون بـاد صـبـا بـرگـل وزیـدن شـرط نـیسـت |
سـیف فرغانی بـرو تـسـلیم حـکم عشـق شو | چـون گرفـتـار آمدی بـرخـود طـپـیدن شـرط نیسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج