فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٣٦٥: زده است شرم لبت مهر بردهان صدف

زده است شرم لبت مهر بردهان صدفگره چـگونه شـود بـاز از زبـان صـدف؟ز حـــســرت گــهــر آبـــدار گــفــتـــارتگهر چـو آب ،روان گردد ازدهان صـدفبــه انـتـ…

زده است شرم لبت مهر بردهان صدفگره چـگونه شـود بـاز از زبـان صـدف؟
ز حـــســرت گــهــر آبـــدار گــفــتـــارتگهر چـو آب ،روان گردد ازدهان صـدف
بــه انـتــقــام، گــهـر ازدهـن فــرو ریـزمنهند بـرجـگـرم تـیغ اگر بـسـان صـدف
ز اهل فـیض چـنان روزگـار خـالـی شـدکه چـون حـبـاب ندارد گهر میان صدف
مـکـن ذخـیره اگـر زنـدگـی هـوس داریکه رفـت بـرسـر این نقـد جـان صـدف
بـه پـیش بـحـر دهن وانـکـرده، جـا داردسحـاب اگر ز گهر پـر کند دهان صدف
سرشک گرم که در جان بـحر آتـش زد؟که آب شد ز تب گرم استخوان صدف
بـغـیـر کـلـک تـو صـائب کـدام ابــر بـهـارگهر فشاندبـه این رنگ دربیان صدف؟

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج