تـرم چـون حـبــاب از هـوایـی کـه دارمکـه می ریزد از هم بـنایی کـه دارمامـیدم بـه دسـت و پـایی اسـت، ورنهچه کار آید از دست و پایی که دارمبه خورشید خواه…
تـرم چـون حـبــاب از هـوایـی کـه دارم | کـه می ریزد از هم بـنایی کـه دارم |
امـیدم بـه دسـت و پـایی اسـت، ورنه | چه کار آید از دست و پایی که دارم |
به خورشید خواهد چو صبحم رساندن | دل ســاده از مــدعــایــی کــه دارم |
نـمــانـم بــه جــا هـیـچ افــتــاده ای را | بـه مـنزل بـرم نقـش پـایی کـه دارم |
بــود اسـتــخــوان روزیـم گـر جــهـان را | بـه دولـت رسـانـد همـایی کـه دارم |
سـپـنـدسـت کـز جـا جـهـد جـا نـمـاید | دریـن انـجــمـن آشــنـایـی کـه دارم |
سـخـن می شـود دلنشـین زود صائب | اگــر دل دهــد دلــربــایـی کــه دارم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج