چـو بـا ما یار ما امروز جـفتـسـتبـگـویم آنـچ هـرگـز کـس نـگـفـتـه سـتهمه مسـتـند این جـا محـرمانندمیندیش از کـسـی غـماز خـفـتـه سـتخزان خفت و بهاران گ…
چـو بـا ما یار ما امروز جـفتـسـت | بـگـویم آنـچ هـرگـز کـس نـگـفـتـه سـت |
همه مسـتـند این جـا محـرمانند | میندیش از کـسـی غـماز خـفـتـه سـت |
خزان خفت و بهاران گشت بیدار | نمی بـینی درخـت و گل شکفتـه سـت |
اگـر یک روز بـاقـی بـاشـد از دی | زمین لب بسته است و گل نهفته ست |
هلـا در خـواب کـن اوبـاش تـن را | که گوهرهای جـانی جمله سفتـه ست |
خمش کن زردهی زان در نیابـی | وگر محـرم شوی بـسـتـان که مفتـست |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج